داستان پری کوچولو
نوشته شده توسط : هادی تات

 

يک زوج در اوايل 60 سالگي، در يک رستوران كوچيک رمانتيک سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.ناگهان يک پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت: چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و در تمام اين مدت به هم وفادار موندين، هر كدومتون مي تونين يک آرزو بكنين.
خانم گفت: اووووووووووووووووه! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد و گفت اجي مجي لا ترجي!
دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيک در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يک بار در زندگي آدم اتفاق مي افته، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه!!!
پري چوب جادوييش را چرخوند و گفت: اجي مجي لا ترجي!
و آقا 92 ساله شد!!!
پيام اخلاقي اين داستان:
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن، ولي پريها مونث هستن.............!!!!

 

من خودم مردم ولى همشون هم اينقدر بى وفا نيستن....!!!!!!!////

 





:: برچسب‌ها: بى وفايى مرد در عالم وفاى همسرش ,
:: بازدید از این مطلب : 435
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 2 / 7 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: